سرویس ارسال اکسپرس
لباس های پیرمرد رنگ و رورفته و پوسیده به نظر می رسید . انگار نور تند و مستقیم سالیان تارو پودش را به نیش کشیده باشد ، کافی بود دست بهشان بزنی تا از هم وا بروند. پیرمرد سرش را خاراند و دستش را توی بقچه کرد و نان خشکی بیرون آورد و سق زد. چق چق جویدن نان خشک در فضای خالی و سوت و کور میدانگاه پیچید و در دل شیری کور مه فرو رفت.